یعنی اشتباه دیدم؟ در تصاویری که اخبار ساعت 14 صدا و سیمای جمهوری اسلامی به عنوان تظاهرات ضد جنگ عراق نشان داد، پرچم رنگینکمان (پرچم جنبش همجنسگرایان) رو دیدم! یا شاید هم من اشتباه میکنم!
1) میزان مطالعهی درسی رو به افزایشه. هر چند که از نظر «میانگین ساعت مطالعهی روزانه» از خیلی از بچهها عقبترم، اما همچنان برای موفقیت در کنکور امید دارم. به خاطر درسها، این روزها فرصت برای نوشتن مطلب برای وبلاگ رو ندارم. اما وبگردیهای من همچنان ادامه داره. در بخش سایدبار، بخش لینکهای روزانه رو اضافه کردم تا به این ترتیب بتونیم بیشتر در کنار هم باشیم! (بهبه! بهبه!) البته از اونجایی که لینکهای Del.icio.us رو از طریق ویجتهای خود وردپرس اضافه کردم، توضیحات لینکها در ذیل اون به نمایش در نمیآید. شاید تو تابستون لینکها رو به صورت دستی اضافه کنم به صفحه تا این مشکل هم برطرف بشه. (شاید هم نه!)
2) هنوز این مقاله رو نخوندم. ولی به نظر میرسه مقالهی خوبی باید باشه:
zamaaneh.com/idea/2009/04/post_502.html
روتیتر مقاله «نگاهی به بحرانی اقتصادی آمریکا» است. قراره استاد دکتر پروفسور اکبر گنجی که به نظر میرسه علاوه بر سیاست و فقه و الهیات، دستی هم در اقتصاد دارن، در هشت مقاله، بحرانی اقتصادی جهان رو از زوایای مختلف مورد بررسی قرار بدن. تیتر این قسمت از مقاله که اولین قسمت سری هم محسوب میشه «تحلیل مارکسیستی بحران سرمایه داری» است. به هر حال گفتم شاید بخواین دنبال کنین! (شاید هم نه!)
به امید پیروزی فرمانده جومونگ در جبهههای حق علیه باطل! («شاید هم نه!» هم نداره!)
روزی است خوش و هوا، نه گرم است و نه سرد
ابـــر از رخ گــــلـــزار، هـــمــــی شــــویـــد گـــرد
بـــلــبــل بـــه زبــــان پـــهــلـــوی بـــــا گــل زرد،
فــریــــــاد هــمــی زنــد کــه: می بــایــد خــورد!
حکیم عمر خیام
نوروزتان پیروز
در همین راستا:
ـ نوروز 1388، کاریکاتوری از نیکآهنگکوثر:
zamaaneh.com/zamtoon/2009/03/_1388.html
– شعر زیبایِ «به پرستو، به گل، به سبزه درود» در وبلاگ 1پزشک:
1pezeshk.com/archives/2009/03/scent-of-showers-ode-to-flowers.html
1) عکسهایی از سریال محمود پیامبر
عکسهایی بینظیر از وبلاگ قانقاریا در مقایسهی شخصیتهای سریال یوسف پیامبر با سیاسیون جمهوریاسلامی ایران.
2) جستجوهای عجیب کاربران وب فارسی
چرکنوشت عزیز، آمار وبلاگاش و کلماتکلیدیای که منجر به اومدن بازدیدکنندهها به وبلاگاش شده رو منتشر کرده. هر چند که این ایده رو قبلاً هم دیده بودم، اما آخر خنده است!
لیستی بلندبالا از کتابهای فیزیک رو در انجمن گفتگوی هوپا پیدا کنید!
و امشب، شاگردان آلکس فرگوسن، شوالیهی اسطورهای میدانهای نبرد فوتبال، افتخاری دیگر، به مجموعهی فتوحات مربی افسانهایشان افزودند.
قهرمانی منچستریونایتد در جام اتحادیهی باشگاههای انگلستان رو به تمام 330 میلیون طرفدار پرطرفدارترین تیم باشگاهی جهان، تبریک میگم. به امید دفاع از عنوان قهرمانی جام قهرمانان باشگاههای اروپا.
من هیچ کس نبودم. رادنی گرانت هیچ کس نبود. عمرحسینعلی هیچ کس نبود. خاویر رودریگز، نجار هفتادوهفت سالهای که از ساعت چهار، تخت را اشغال کرد، هیچ کس نبود. هر یک روزی به دیار نیستی میرفتیم و پس از دفن اجسادمان، فقط دوستان و افراد فامیل میدانستند که روزی زندگی کردهایم. مرگ ما نه در برنامهی رادیو، نه در تلویزیون اعلام نمیشد و در روزنامهی نیویورکتایمز نیمستونی به ما اختصاص نمییافت. کسی دربارهی ما کتاب نمینوشت. این افتخار از آن قدرتمندان، مشاهیر یا آدمهایی با استعدادهای استثنایی است. چه کسی میخواهد زندگینامهی آدمهای عادی را چاپ کند، آدمهایی که ستایش نمیشوند، کسانی که هر روز در خیابان میبینیم و بیتوجه دور میشویم.
شرح اکثر زندگیها ناپدید میشود. کسی میمیرد و رفتهرفته همهی نشانههای زندگیاش نابود میشود. یک مخترع در اختراعاتش به زندگی ادامه میدهد، یک معمار در ساختمانهایش، اما بیشتر آدمها نه از خود ساختمانی باقی میگذارند، نه کاری ماندگار. تنها چند آلبوم عکس، کارنامههای مدرسه، جایزههای ورزشی یا فرضاً زیرسیگاری دزدیده شدهای از هتلی در آخرین روز تعطیلاتی فراموششده در فلوریدا، میماند. چند شیء، مقداری مدارک و خاطرههایی مبهم در ذهن نزدیکان. کسانی که میتوانند در مورد متوفی حکایتهایی بازگو کنند، غالباً تاریخها را مخلوط و رویدادها را فراموش میکنند و بیشتر اوقات واقعیتها را از شکل میاندازند. وقتی آنها نیز به نوبهی خود میمیرند، حکایتها نیز از میان میروند…
ناتان گلس، دیوانگی در بروکلین
نوشتهی پل اُستر، ترجمهی خجسته کیهان، نشر اُفق
این روزها…
-+- اینروزها… تقریباً هشت ساعت در روز درس میخونم. حجم دروس پیشدانشگاهی واقعاً بیش از اندازه زیاده و محتوای درسها به شکل غیرمنتظرهای نسبت به سه سال متوسطه سنگینتره.
به خصوص درس ریاضیات گسسته که به جرئت میشه گفت، پیچیدهترین درس ریاضی کل دورهی دبیرستان محسوب میشه و از دیدگاه من تنها شاخهای از ریاضیاته که «ذاتاً» دشواره. هرچند که در نهایت به شکل مغرورانهای همیشه معتقد بودم که لغاتی همچون سخت و پیچیده و دشوار معنایی ندارن.
با وجود اینکه امروز –بهگونهای کاملاً تعجببرانگیزاننده!- تونستم تمام اثبات کنیدهای تمارین آخرفصل نظریهی اعداد رو حل کنم اما همچنان در تست زدن مشکل دارم. یک مشکل ریشهای که محدود به درس ریاضی نمیشه. حتی در مورد درسهایی که مطالعات خارجی زیادی در حوزهی اونها داشتم (مثلاً ادبیات) هم همین مشکلات وجود داره.
-+- اینروزها… به همراه برادرم تراوین بازی میکنیم. اگه با تراوین آشنا نیستید باید بگم تراوین اسم یک بازی استراتژیک اینترنتیه که میتونید از طریق این سایت انجاماش بدین. در ضمن نیازی به اینترنت پرسرعت نداره.
نمیدونم چند وقت قبل بود که برای اولین بار به واسطهی یکی از دوستان، با تراوین آشنا شدم؛ فقط یادم میاد که اون زمان هنوز صفحهی فارسی بازی ساخته نشده بود. در هر صورت با توجه به محدودیت اینترنت در ایران تمایل چندانی به انجام بازی نشون ندادم تا اینکه سرانجام همین دو سه هفتهی قبل که نسخهی کامل ورژن فارسی بازی ارائه شد، از اونجا که تازه فهمیده بودم که بازی به سرعت بالای اینترنت نیازی نداره، در سایت بازی ثبت نام کردم. البته بعد از چند گذشت چند روز، بازی به شدت اعتیادآور میشه و کارت اینترنت میسوزونه…
-+- این روزها… زمانی که درس نمیخونم ترجیح میدم بیکار توی اتاقم بشینم و فکر کنم. یه جور احساس مسئولیت عجیب حتی در زمانهای زیاد استراحتام هم بهم اجازهی مطالعهی آزاد و غیردرسی رو نمیده. به خاطر دور شدن از فضای مطالعه، به شدت احساس میکنم در حال تبدیل شدن به یک گاوم!
آخرین بازی که یک کتاب غیردرسی رو از اول تا آخرش خوندم مربوط به دو هفتهی قبل میشد و البته در این یکی دو ماه بیسابقه بود. یک کتاب داستانی به نام «دیوانگی در بروکلین» اثر «پل استر» بزرگ که دوست داشتم با وجود همهی بیسوادیام در زمینهی نقد ادبی، باز هم نقدی یا حداقل نظرشخصیای بر اون بنویسم و البته احتمالاً دیر یا زود خواهم نوشت. یک شاهکار دیگه از غول ادبیات معاصر…
-+- این روزها… به شدت به فوتبال علاقهمند شدم. هفتهای دو بار تو کوچهمون (ما خاکیایم داداش! سالن مالن تو کارمون نیست!) فوتبال بازی میکنیم. غالباً شرطی. بعد از دو تا باخت عجیب و غیرمنتظره در هفتهی گذشته به هر حال بعد از سه ماه تصمیم گرفتم دوباره برم و یک کفش ورزشی بخرم. برای ما افت داره ببازیم جون داداش ولی از اون بدتر پول شرطه که بس بچههامون خسیسان هر دفعه من باید بدم! :))
بازی منچستریونایتد و میلان رو هم دیشب نگاه کردم. منچستر با در دست گرفتن نبض بازی تو خونهی حریف نشون داد که دوباره شایستهی قهرمانیه. و البته بازیهای استقلال رو هم نگاه میکنم که خب در این دو هفته به شدت اوضاعاش نگرانکننده به نظر میرسه.
به دعوت پلنگخان صورتی دامتبرکاته قرار است نام کارتونهای محبوبام رو بنویسم. از همین تریبون استفاده میکنم و اسمی هم از کتاب داستانها و بازیهای دوران کودکیام میارم.
کتاب داستانهای دوران کودکی:
– گربهها و خروسها
داستانی که نمیدونم چرا همیشه ازش وحشت داشتم!
– گندمو کی میخوره؟
– کک به تنور
یه مورچه و کک با هم دوست بودن. از قضا ککه میافته تو تنور. مورچه شروع به گریه و زاری میکنه. پرندهای مورچه رو میبینه و میپرسه: مورچه خاک به سر، چرا خاک به سر؟ مورچه میگه: کک به تنور، مورچه خاک به سر. پرهای پرنده میریزه. درخت پرنده رو میبینه و میپرسه: گنجشک پرریزون، چرا پرریزون؟ پرنده میگه: کک به تنور، مورچه خاک به سر، گنجشک پرریزون! درخت، برگهاش میافتن! (این ماجرا حالاحالاها ادامه دارد!)
– فلفلی
کتاب داستانهای دوران نوجوونی:
– هفتگانهی هریپاتر
– سهگانهی ارباب حلقهها
– بچههای بدشانس
الحق و الانصاف یکی از محشرترین کتابِکودکهایی است که تا به حال نوشته شده! به جان شما!
و اما کتاب برتر:
– قصههای من و بابام نوشتهی اریش اُزر
داستانی که باهش زندگی کردم.
بازیهای میکرو:
– لاکپشتهای نینجا
فقط دو بار به غول مرحلهی آخرش رسیدم و هر دو بار، غولاش نفلهام کرد! عجب بازی طولانیای هم بود لعنتی! همیشه حسرت میخورم که چرا میکرو، مموریکارت نداشت!
– سوپرماریو
که تمام نسخهها و ورژنهای مختلف اون رو جمعآوری کرده بودم!
– کاراته
یک ورژن خاص که اسماش یادم نمیاد.
– موتور
یک بازی بینظیر، با قابلیت ساختن جادههای مختلف و عجیب و غریب و مراحل طولانی و تمومنشدنی با موانع هیجانانگیز بسیار متنوع!
– هواپیما
البته این آخری مال میکرو نیست مال آتاریه و چون من هیچ وقت آتاری نداشتم، روی کامپیوتر بازیاش کردم! البته در عصر ماموتها! حتماً یادتون هست که بازیاش هیچ وقت تموم نمیشد!؟
بازی برتر:
ALIEN 3
که بدون دونستن معنیاش، ما بهش میگفتیم آلن تری. تنها بازی میکرو که هنوز هم نگاش داشتم!
بازیهای سونی:
– اویل دد
اون زمان بهش میگفتیم کلبهی وحشت!
– فوتبال 99
یک فوتبال تخیلی به تمام معنا! از هر جای زمین شوت میزدی، گل میشد!
– فوتبال 2000
بازی برتر:
داینو کرایسیس 2 (Dino Crisis 2)
با شنیدن کلمهی نوستالژی یکی از اولین چیزهایی که به ذهنم میاد (بعد از قصههای من و بابام) همین بازیه!
نوارهای کاست:
4) یه داستان دربارهی یه روباه که اسم کاست رو یادم نمیاد.
3) پریا
بر اساس شعری از احمد شاملو و فکر میکنم با دکلمهی خود ایشون.
2) علیمردان خان
داشت عباسقلیخان پسری / پسر بیادب و بیهنری / اسم او بود علیمردان خان / اهل منزل ز دستاش به امان…
همیشه فکر میکردم که نوشتهی ایرجمیرزا است. حالا نمیدونم اشتباه میکردم یا نه.
1) خروس زری پیرهن پری
دیشب زن مش ماشالا بیدر (؟) / مرغای محله رو خبر کرد / پاشید براشون یه چندی چینه / گفت زود بخورین خروس نبینه…
روباهه رو چزوندیم / تا کوه قاف دووندیم / خانطمعی (؟) بلاش شد / کتک خورد آشولاش شد…
فکر میکنم بر اساس شعری از احمد شاملو باید باشه.
کارتونها:
12) گلنار
اونجا اون ته جنگل یه خرسی خونه داره / یه خرسه زشت و تنبل…
گلنار مثله گلی بود که گفتن پرپرگشته / شکرخدا دوباره، به ده ما برگشته…
11) پینوکیو
10) خرسهای مهربون
9) خونهی مادربزرگه
8) مامور مخصوص حاکم بزرگ
ما بهش میگفتیم «داداش کایکو» و به افتخارش یکی از معلمهامون (که تو هیکل وجداناً روی داداش کایکو رو کم کرده) رو هم به همین اسم صدا میکنیم! (البته پشت سرش!) هنوز هم نفهمیدم چرا فقط روزهای عزا پخشاش میکردن!
7) یه فیلم کارتونی از یکی از ماجراهای سوپرمن
6) فوتبالیستها
زنده باد سوباسا اُزارا!
5) هاچ زنبور عسل
با وجود اینکه چیزهایی کمی ازش یادم میاد!
4) اون دارکوبه که اسماش یادم رفته!
3) اون شیری که اول کارتونها میاومد و غرش میکرد؛ خودش به تنهایی!
و البته هر کارتونی که بعد از اون پخش میشد.
2) بابالنگدراز (جودی ابوت)
و کارتون برتر:
1) کارتونی که اسماش رو فراموش کردم! چند ساله یکی از دغدغههای ذهنی (تا به حال نافرجام) من این بوده که اسماش رو به یاد بیارم و مطمئنم که روزی موفق خواهم شد! به قول ساموئل بکت: « بهترین چیزی که در زندگی میتوانیم بدان امید بندیم، جرقههای جسته گریختهی غیرارادی خاطرات است.»
در روزی که مجتبی جباری دیگه جادو نمیکنه، از غوغای آرش برهانی خبری نیست و وحید طالبلو از گرفتن هر توپی عاجزه، عجیب نیست اگر ببینیم که حتی شانس هم طرف تیم پیروانی رو میگیره و استقلال در برابر نگاههای حیرتزدهی ژنرال، بدترین شکست فصلاش رو تجربه میکنه…
زمان انتقام نزدیکه… منتظر قیام سربازان ژنرال باشید…
1
حیف شد! اگه ایران امروز میباخت، یه شرط اساسی از بابام برده بودم! آی بخشکی شانس، بخشکی!
2
ببینم چرا این علی دایی دست از سر ایران برنمیداره؟ با اون غبغبی که جدیداً زیر چونهاش اضافه شده و با اون لحن جدید حرف زدنش از وقتی که سرمربی شده، انگار که تیم ملی، ارث و میراث آبا و اجدادیاش بوده.
بابا زنده باد ژنرال خودمون!
3
این جواد خیابانی هم که خودشو ا.نگو.ل کرده. بعد گل نکونام داد میزنه: یه گل جهانی!
آخه همین دو سه هفته قبل نبود که جانواریو تو لیگ برتر خودمون یه همچین گلی زد؟ جون عمهاش واقعاً گل جهانیای بود! دیوید بکهام مرحوم هر وقت پاش به توپ میرسید یکی از این گلا میزد! ای بر پدرت لعنت جواد خیابانی که همچین بچهی مسخرهی دلقکی مثله تو تربیت کرده!
4
عکس حمله به خاتمی در مراسم 22 بهمن رو اگه ندیدین، همون بهتر که نبینید!
عکس اینه:
zamaaneh.com/photography/2009/02/post_846.html
واقعاً دردناکه. هر چند به شخصه برای مقام خاص ِ ریاستجمهوری، کروبی یا میرحسین موسوی یا غلامحسین کرباسچی رو ترجیح میدهم اما به هر حال خاتمی مرد بزرگیه. شاید خیلیها معتقد باشن که خاتمی برای ایران کاری نکرده (و من در این مورد نظری نمیدم چرا که دوران خاتمی رو ندیدم! یعنی بچه بودم وقتی دیدم!) ولی حتی اگه این حرف هم درست باشه نباید فراموش کرد که در نهایت هیچکس نمیتونه برای ایران فعلی کار چندانی بکنه. انتخاب فقط بین اوضاع بد و اوضاعه بدتره.
5
حتماً شنیدین که آیتالله منتظری بزرگ اعلام کردن که ما در ایران انتخابات نداریم، انتصابات داریم؟ زنده باید آیتالله منتظری کبیر! زنده باد!
6
این فرهنگنامهی فلسفی استانفورد هم برای خودش سایت شاخی بوده و ما خبر نداشتیم. هر وقت دنبال مقالات فلسفی میگشتین، علاوه بر ویکیپدیا، استانفورد رو هم از یاد نبرید:
سطح مقالات تا حد زیادی از سطح مقالات ویکیپدیا بالاتره، هر چند که مطالباش به اندازهی ویکیپدیا جمعوجور و مرتب نیست. در اصل بزرگترین ایراد رقبای ویکیپدیا اینه که مقالاتشون از نظم خاصی برخوردار نیست. هماهنگی عجیب مقالات ویکیپدیا، بینظیره.
راستی این تصویر فراموشنشدنی و زیبا رو هم (از وبلاگ آقای اولدفشن) حتماً ببینید:
http://oldestfashion.blogspot.com/2009/02/blog-post_4944.html
7
تا امروز چیزی دربارهی بمبهای الکترومغناطیسی (یا E-Bombها) نشنیده بودم. بمبهایی که در مقیاسهای محلی، قادر به از کارانداختن تمام تجهیزات الکتریکیاند! بمبهایی که هر چند مستقیماً انسانها رو از بین نمیبره، ولی اثرات اون به شکل قابل ملاحظهای وحشتناکه.
یادم میاد در علوم (و حتی درس انشایِ) دورههای ابتدایی و راهنمایی، یکی از سوالهای همیشگی دبیرها این بود که اگه برق از زندگی ما حذف بشه چه اتفاقی میافته؟ و قطعاً میتونید حدس بزنید جواب ثابت و کلیشهای این سوالها رو که این بود: خب معلومه زندگی ما فلج میشه!
بگذریم! امروز به طور اتفاقی در یکی از وبلاگهای وردپرس (اینجا) با این بمبها آشنا شدم. اگه حال و حوصلهی خوندن مقالهی انگلیسی رو ندارید به همون وبلاگ سر بزنید وگرنه مقالهی زیر رو از ویکی پدیا ببینید: