«ای الههی شعر٬ خشم آخیلوس (1) ٬ فرزند پله را بسرای٬ خشمی دلآزار که دردهای بیشمار مردم آخائی را فراهم کرد و آنهمه نفوس مغرور و دلیر را بهکام مرگ افگند و پیکرهاشان را طعمهی سگان و پرندگان بیشمار کرد٬ تا ارادهی زئوس خدایِ خدایان انجام پذیرفت. ای الهه٬ از آن روزی سخن آغاز کن که ستیزهای شوم میان آگاممنون فرزند آتره که پادشاه مردم بود و آخیلوس دلاور که از نژاد خدایان بود نفاق افکند.
کدامین خدا ایشان را در ستیزه بههم انداخت؟ آپولون پسر لتو و زئوس.» (2)
در ادبیات جهان٬ آثار بسیاری را میتوان سراغ گرفت که آغازی جذاب٬ گیرا و یا تکاندهنده دارند. چنین شروع زیبایی نشانه ی چیرهدستی نویسنده است و مسبب جذب خواننده. نویسنده با این کار٬ از یک طرف شوق و اشتیاق خواننده را برای مطالعهی اثرش دوچندان میکند و از طرفی دیگر٬ با ارائهی چکیدهای از مضامین ِ به کار رفته در اثر خود٬ آمادگی ذهنی مخاطب را برای پذیرش محتوایِ آن کتاب افزایش میدهد.
بزرگانِ ادب فارسی٬ چنین آغاز شیوایی را یکی از آرایههای ادبی و صنایع بلاغی میدانند و آن را با عناوین ِ حسن مطلع (در نظم) یا براعت استهلال (در نثر) نام نهادهاند. (3)
جاحظ در تعریف بلاغت، از قول اسحاق بن حسّان قُوَّهی مینویسد: «هیچکس چون ابن مقفع بلاغت را تفسیر نکرده است» آنجا که می گوید: «ولیکن در آغاز سخنِ تو نشانه ای از قصد توست …» (4)
اما در بین تمامی آثاری که از این صنعت ادبی برای زیبایی نوشتهی خود بهره بردهاند میتوان دو اثر را از تمامی آثار ادبی جهان متمایز ساخت. یکی مثنوی معنوی مولوی است (5) و دیگری ایلیاد هومر.
بیشک٬ میتوان تمامی ِ داستان ایلیاد را نیز (همانند مثنوی معنوی) شرحی بر همان بخش آغازین داستان محسوب کرد. داستانی که با خشم آخیلوس بر آگاممنون رهبر سپاهیان آخائی (یونان) در سال دهم جنگ علیه تروا آغاز می شود. خشمی که اگر روی نمیداد بسیاری از بزرگ پهلوانان آخائی که سرآمدشان پاتروکل است به کام مرگ نمی رفتند. خشمی که اگر روی نمیداد دیوارهای تروا بسیار پیشتر از آن نبردهای خونین (که در ایلیاد شرحشان را به تفصیل میخوانیم) فرو میریخت. خشمی که اگر روی نمیداد…
و دیدیم هنگامی که «آشیل»٬ اندوهگین و خشمآلوده از برای از دست دادن پاتروکل٬ به میدان جنگ باز میگردد٬ چهها که روی نمیدهد:
«… و ]آخیلوس[ سه بار در فراز خندقها فریاد کشید و هر سه بار مردم تروا به خود لرزیدند. سرانجام یونانیان جانی گرفتند و پیکر پاتروکل را در جایگاه امن گذاشتند.
در همان اوان که مردم تروا نزدیک کشتیها انجمنی گرد آورده بودند و رای میزدند آخیلوس نیز یونانیان را به انجمن خواند و از آن پس در پی کینجویی برآمد و دست از آرامش شست و از خشمی که درباره ی آگاممنون پسر «آتره» داشت دست کشید. «وولکن» خدای آتش و فلز به درخواست «تتیس»٬ خدای دریا٬ سلاح دیگری برایش ساخت. آنها را برداشت و بر مردم تروا تاخت. جنگ به کشتار بدل شد و به زودی در رزمگاه جز هکتور کسی بر پای نماند و سرانجام وی نیز بهدست آخیلوس از پای در آمد…» (6)
و ماجراهای آخیلوس که نامش «در زبانهای غربی به دلآوری و شجاعت مثل است» فراوانند. از پاشنه ی معروفاش و مشابهت هایی که داستاناش به داستان اسفندیار (7) و زیگفرید (8) دارد (9) گرفته تا مرگ تراژیکاش که در کنار سایر تراژدیهای معروف تاریخ٬ جای بحث و بررسی مفصل و جداگانه را دارد. (تلاش میکنم در نوشته های آینده به هر دو مبحثِ رویینتنی و تراژدی بپردازم.)
مرگ تراژیک آخیلوس هر چند که به صورت مستقیم در داستان «ایلیاد ِ هومر» دیده نمیشود اما پیشبینی آن٬ در لحظهی مرگ٬ از زبان هکتور به گوش میرسد (10) :
«آنگاه پسر پریام با بانگی نزدیک به مرگ این سخنان بازپسین را به زبان آورد: من خوب پیشبینی کرده بودم؛ من بیش از آن از سنگدلی تو آگاه بودم که امیدوار باشم بر آن چیره شوم؛ در سینهات دلی از آهن است. اما از آن بترس که آسمان کین مرا بستاند؛ از آن روزی بترس که با همهی دلآوری که داری٬ پاریس به یاری فوبوس تو را در برابر دروازههای سه سرنگون کند…» (11)
و باز خشمی دیگر و پهلوانی دیگر که قرار است به کام مرگ افکنده شود. آخیلوسی که هکتور٬ پهلوانِ پهلوانان تروا نتوانست بر او فائق آید٬ آخیلوسی که حتی در برابر خدایان نیز میایستد و خود را از آنان برتر میپندارد٬ (و شاید به همین سبب است که مورد خشمشان قرار میگیرد) آخیلوسی که با پشت کردن به افسانههای یونانی٬ پیشبینی مرگ خود را اینچُنین به سخره میگیرد: «بمیر؛ منهم گرفتار مرگ خواهم شد٬ هرگاه زئوس و خدایان دیگر فرمان دهند.» قرار است افسانهای شود برای آنانی که افسانهها را به هیچ میانگارند. آخیلوس٬ کشندهی هکتور ِ بزرگ٬ حالا قرار است که به دست پاریس٬ شاهزادهی بیدستوبیپای تروا به قتل برسد… اما نه به زور بازوی خودِ پاریس٬ که به وسیله ی «فوبوس» یا همان «آپولون»ِ معروف٬ خدای کمانداری یونانیان؛ چنان است که داستان ایلیاد٬ داستانِ خشمها میشود و پهلوانانی که مقدر شده تا دیگر٬ در جهان نباشند…
—
پانویسها.
*** نکته: این مقاله٬ متن ِ کامل ِ مقالهای است که خلاصهی آن در میکروبلاگِ دیگر من با نام ِ «کاراکترهای دوستداشتنی» منتشر شده است.
1- آخیلوس (Achilles) : این نام در زبان یونانی آخیلوس یا آخیلِس٬ در زبان انگلیسی آکیلیس و در زبان فرانسوی آشیل تلفظ میشود. در زبان فارسی نیز به پیروی از زبان فرانسوی از همان تلفظ آشیل بهره میبریم. برای شنیدن تلفظ این نام در زبان انگلیسی مراجعه کنید به:
مدخل ِ آکیلیس٬ واژهنامهی انکارتا (Encarta)
2- کتاب ایلیاد٬ اثر هومر٬ ترجمهی سعید نفیسی٬ چاپ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی٬ سرود اول٬ بند ِ آغازین
3- دربارهی براعت استهلال یا شگرفآغازی و حسن مطلع یا نیکآغازی نگاه کنید به:
مقالهی براعت استهلال٬ محمد علویمقدم٬ دانشنامهی اسلامیکا
مدخل ِ براعت استهلال در واژهنامهی معین و مدخل ِ حسن مطلع در واژهنامه ی دهخدا
4- به نقل از مقاله ی براعت استهلال٬ دانشنامهی اسلامیکا (ن.گ. پانوشتِ شمارهی 3)
5- برخی از مولویپژوهان٬ مثنوی را شرحی بر قرآن کریم میدانند. اما برخی دیگر٬ معتقند که تمامی مثنوی٬ «شرحالشرح»ای محسوب میشود برای نینامه. شرحالشرح به اثری گفته میشود که به شرح ِ یک کتاب تفسیر ِ قرآن میپردازد (توضیح آنکه برخی از تفسیرهای نوشته شده بر قرآن آنچنان دشوارند که خود نیاز به کتاب تفسیر دیگری دارند.) این دسته از مولویپژوهان٬ نینامه را (که بخش آغازین مثنوی معنوی است) شرح و تفسیری برای قرآن میدانند که محتوا و مفهوم ِ آن٬ آنچنان دشوار است که خود مولوی مجبور میشود با نوشتن چند هزار بیتِ دیگر ِ مثنوی٬ به شرح آن بپردازد.
برای مشاهدهی نینامه رجوع کنید به:
مثنوی معنوی٬ اثر ِ مولوی٬ تصحیح ِ نیکلسون٬ دفتر اول٬ سرآغاز
یا به صفحه ی اینترنتی این شعر در سایت ریرا مراجعه کنید.
6- به نقل از سعید نفیسی٬ مقدمهی کتاب ایلیاد
7- اسفندیار٬ پسر گشتاسب و کتایون٬ نوادهی لهراسب٬ برادر ِ پشوتن از پهلوانان و شاهزادگان ِ اساطیری ایران زمین به شمار میآید. برای مشاهدهی داستان اسفندیار رجوع کنید به:
مقالهی اسفندیار رویینتن٬ احسان شارعی٬ وبسایت ِ عجایبالمخلوقات و غرایبالموجودات
8- زیگفرید٬ قهرمان رویینتن آلمانی٬ برای اطلاعات بیشتر مراجعه کنید به:
مقالهی زیگفرید٬ دانشنامهی ع-ت.ف٬ وبسایت آکادمی فانتزی
9- داستانهای اسفندیار (اساطیر ایران)٬ زیگفرید (آلمان)٬ بالدر (اسکاندیناوی) و آشیل (یونان) دارای شباهتهای فراوانیاند. اسفندیار به جز در ناحیهی چشم٬ زیگفرید به جز در ناحیهای در بین دو شانه ٬ بالدر به جز از طرف نوعی گیاه کوچک و آشیل به جز از ناحیهی پاشنهی خود کاملاً رویینتن محسوب میشوند اما در نهایت٬ همگی آنها با آشکار شدن این نقطهی ضعف (به اشکال مختلف) به قتل میرسند. این چنین مشابهتهایی در اساطیر کشورهای مختلف را در شاخهای از ادبیات به نام اسطورهشناسی تطبیقی مورد بررسی قرار میدهند. برای اطلاعات بیشتر نگاه کنید به:
مقالهی نگاهی به ادبیات تطبیقی در اساطیر یونان و ایران٬ پورتال آفتاب
مقالهی ادبیات تطبیقی؛ پایان خودمهمبینی فرهنگی٬ علیرضا انوشیروانی٬ رادیو زمانه
مقالهی روئینتنی٬ ویکی پدیای فارسی
مقالهی پاشنهی آشیل مجنون٬ صالح تسبیحی٬ پایگاه ادبی-هنری خزه
10- چه آنکه در میان یونانیان باستان٬ پیشبینی ِ انسانهای در حال مرگ٬ و مقدر شدن آن٬ باوری رایج بوده است.
11- کتاب ایلیاد٬ سرود بیست و دوم
بیان دیدگاه
Comments feed for this article